با من از شعر بگو از خودت حرف بزن دلتنگِ حرفهای معمولیام اینکه حالت خوب است؟ اینکه سرما نخوردهای؟ اینکه زود برگرد! مواظب خودت باش! دلتنگ همین حرفهای معمولیام و هر شبم تکرار بی نهایت ناگفته هاست شاید تو هم جایی در دور دست ها ستاره ها را می شماری خیال آغوش "تو" تن پوشی ست پُراز شکوفه های سیب و انار من با تو چهار فصل بهارم آه صدایت صدایت سراسر حسرتست مثل همآغوشی معلق میدارد حقیقتا وقتی میخوام از تو بنویسم باید بگم خیال تو برام : مثل خوردن باقلوای تازه یا بامیه با چایی زعفرونیه مثل وقتی که یهویی دلم میریزه و پروانه های ابی روی قلبم میشینن مثل بوی بهشتی خاک بعد بارونی مثل قدم زدن روی شنای داغ ساحل مثل حس دلنشین خنکی بادی لای موهام مثل زیبایی هوایی دم دمای صبح مثل کورس قشنگ موزیک مورد علاقمی بابا اصلا میدونی چیه بودنت توی قلبم مثلِ درخت گیلاس شکوفه کرده و همه قلبمو گرفته؛ حالا دیگه قلبم پر از شکوفه های نرم و کوچولوی صورتی ست من تُورا نوشتم گوشه به گوشه قَلبَم تا ابد وبَرایِ همیشههمیشه????
شب بخیر جانانم????✨
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|